پنج مشکل برای نوشتن حقیقت

۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه

  3.هنر در تبدیل حقیقت به سلاحی کارا
اگر ضرورتی برای بیان حقیقت وجود داشته باشد، به دلیل پیامدهایی است که برای زندگی عملی در بردارد. از آن دسته از حقایقی که به هیچ نتیجه ای نمی رسد، یا تنها به نتایج اشتباه آمیز می انجامد، می توانیم به نظریۀ رایجی اشاره  کنیم که می گوید رژیم بربر در برخی کشورها حاصل بربریت است. بر پایۀ چنین بینشی، فاشیسم محصول تهاجم بربریتی بوده که در این کشورها فراگیر شده و می بایستی کمابیش  آن را با رویدادی طبیعی برابر بدانیم. بر پایۀ چنین بینشی، فاشیسم سومین راه است، به این معنا که با پشت سر گذاشتن سرمایه داری و سوسیالیسم، راهی جدید را بین این دو پیشنهاد می کند. چنین بینشی بر این باور است نه تنها سوسیالیسم بلکه نظام سرمایه داری نیز می توانست بی آن که فاشیسم به وجود بیاید، تداوم پیدا کند. روشن است که نظریۀ فاشیسم، تسلیم در برابر فاشیسم است. فاشیسم مرحله ای تاریخی از نظام سرمایه داری بوده، یعنی در عین حال حاوی چیزی تازه و قدیمی می باشد. در کشورهای فاشیست، سرمایه داری تنها در شکل فاشیستی آن وجود دارد. فاشیسم تنها می تواند به عنوان بی شرمانه ترین و ظالمانه ترین و عوام فریب ترین نوع سرمایه داری مطرح شده و به همین دلیل باید با آن مقابله شود. به این ترتیب اگر اعلام می کنیم که دشمن فاشیسم هستیم، چگونه باید از حقیقت فاشیسم حرف بزنیم و از نظام سرمایه داری که منشأ اصلی آن بوده است، حرف نزنیم؟ پرسش این جاست که چنین حقیقتی چگونه می تواند در زمینۀ عملی تأثیر گذار باشد؟


آنهایی که می گویند ما علیه فاشیسم هستیم، ولی علیه نظام سرمایه داری مبارزه نمی کنند، و با این وجود، از بربریتی که از بربریت حاصل آمده شکایت دارند، شبیه کسانی هستند که می خواهند سهمشان را از گوشت گوسالۀ بریان بگیرند ولی نمی خواهند گوساله را بکشند، می خواهند گوشت گوساله را بخورند ولی نمی خواهند خون حیوان را ببینند. چنین افرادی مخالف مناسبات تولیدی و مالکیت خصوصی که به بربریت دامن زده است نیستند، آنها تنها مخالف بربریت هستند. چنین افرادی علیه بربریت فریاد می شکند، در حالی که در کشورهایی به سر می برند که همان مناسبات در پیوند با اصل مالکیت خصوصی حاکم است. اعتراض کردن به موازین بربر می تواند برای آنهایی که فکر می کنند چنین قوانینی برای کشورشان ناباورانه است، موقتا تأثیر گذار باشد. در برخی کشورها مالکیت خصوصی با روش های خشونت آمیز حفاظت می شود، در این صورت دموکراسی می تواند برای آنها کار ساز باشد، یعنی مالکیت خصوصی بر وسایل تولیدی را تضمین کند. انحصار کارخانه ها، معادن، املاک زمینی در همه جا به بربریت می انجامد، ولی چنین رابطه ای تنها کمابیش به چشم دیده می شود. بربریت در صورتی به شکل آشکار دیده می شود که تداوم انحصارات تنها با ایجاد دیکتاتوری عریان تضمین گردد. در برخی از کشورهایی که هنوز نیازی به دیکتاتوری آشکار نداشته اند، با وجود بربریت انحصارات، ضمانت های دولت لیبرال که جایی را نیز به هنر و ادبیات و فلسفه اختصاص می دهد، به اخباری که برخی پناهندگان – مانند «توماس من» - از کشور مبدأ خود منتشر می کنند گوش می دهند که چگونه کشور خودشان را به منع چنین فعالیت هایی متهم می سازند زیرا از جنگی که در حال تدارک دیدن آن هستند بهرۀ بیشتری می برند. آیا واقعا می توانیم بگوییم که حقیقت همین است که با این همه سر و صدا اعلام می کنند که باید به آلمان حمله کرد، زیرا این کشور هم اکنون به گهوارۀ واقعی شر، وارث جهنم و اقامت گاه شیطان ضد مسیح تبدیل شده است؟ پیش از همه، بهتر است بگوییم که مردمانی احمق، ناتوان و مضرّ هستند. نتیجۀ این جمله پردازی ها چنین است که این کشور باید از روی نقشۀ جغرافیا حذف شود. تمام کشور، با تمام ساکنینش باید حذف شوند و علاوه بر این و در هر صورت وقتی بمب های شیمیایی پرتاب شوند، قادر به تشخیص بی گناه و گناه کار نخواهند بود. انسان عامی که حقیقت را نمی داند، غالبا با کلی گویی های سطح بالا و مبهم خودش را بیان می کند. دربارۀ «آلمانی ها» حرف می زند، و از شرّ شکوه و شکایت می کند، و در بهترین حالت، خواننده نمی داند چه نتیجه ای باید بگیرد و چه کار باید بکند. آیا باید تصمیم بگیرد که از این پس آلمانی وجود نداشته نباشد؟ آیا وقتی که تنها همین یک کشور راه درستی را در پیش بگیرد و عادل باشد، جهنم از بین خواهد رفت؟ گفتمان بربر که از بربریت منشأ می گیرد و به بازی زبانی بربریت تعلق دارد، از همین نوع است. چنین گفتمانی معمولا به کلی گویی هایی پرداخته و به شکلی مطرح می گردد که نمی توان از  آن برای حرکت عینی به نتیجه رسید، به عبارت دیگر فاقد مخاطب است. چنین روی کردی به مسائل تنها چند حلقه از زنجیر علت ها را نشان می دهد و برخی از نیروهای محرک را به مثابه نیروهایی که تسلط بر آنها امکان ناپذیر است معرفی می کند، به این ترتیب نیروها  و دلایلی را که مصائب از آن سر بر می آورد، در پردۀ ابهام نگهداشته و پنهان می سازد. با اندکی روشنگری، پی می بریم که انسان سر منشأ مصائب است! زیرا ما در دورانی زندگی می کنیم که سرنوشت انسان خود انسان است. فاشیسم به مثابۀ فاجعۀ طبیعی نیست که بتوان آن را با طبیعتی دیگر به جز طبیعت انسان بازشناسی کرد. بنابر این تشریح فاجعۀ طبیعی مناسب انسان خواهد بود به این علت که خصوصیات مبارزه جویی او را فرا می خواند. در بسیاری از مجلات آمریکایی تصویر شهر «یوکوهاما» را که در اثر تزلزله در ژاپن به ویرانه تبدیل شده، دیدیم. تفسیری که در پای تصویر نوشته شده چنین است : «فولاد ایستادگی کرد». به چشم می توانیم ببینیم که چند ساختمان میان تودۀ ویران شده، هنوز سر پا ایستاده است. بین تمام مطالبی که دربارۀ این زلزله می توانیم بگوییم، توضیحات مهندسین ساختمان از اهمیت ویژه ای برخوردار است، زیرا علاوه بر ریزش زمین و شدت لرزش و حرارتی که تولید می کند و غیره...نشان می دهند که می توان ساختمان هایی ساخت که در برابر زلزله مقاومت کند. وقتی می خواهیم فاشیسم و جنگ را توضیح دهیم، از چنین فجایع بزرگی که فاجعۀ طبیعی نیز نیست، باید حقیقتی را استخراج کرد که کاربرد عملی داشته باشد. باید نشان داد که این فجایع را مالکین ابزارهای تولیدی به توده های کارگران که هیچ سهمی از ابزار های تولیدی نداشته اند تحمیل کرده اند. اگر می خواهیم دربارۀ فجایع بنویسیم، باید به شکلی بنویسیم که دلایل آن قابل بازشناسی باشد و در عین حال باید نشان دهیم که اجتناب پذیر است. اگر فجایع به مثابه وقایع اجتناب پذیر بازشناسی شوند، در این صورت می توانیم از عهدۀ آن بر آییم.

0 نظرات:

ارسال یک نظر

ویکی‌پدیا - تغییرات اخیر [fa]