پنج داستان کوتاه از برتولت برشت
فرستاده
اخیراً با آقای ک. درباره قضیه آقای «ایکس»، فرستاده قدرتی بیگانه، صحبت میکردم که در کشور ما مأموریتهای خاص حکومت خود را انجام داده و با کمال تأسف آنطور که ما اطلاع پیدا کردیم، با اینکه با موفقیت چشمگیری مراجعت کرده بود، ولی بعد از بازگشت شدیداً مورد توبیخ رسمی مقامات دولتش قرار گرفت.
«البته که نه. او باید خوب میخورد تا میتوانست با دشمنانش مذاکره بکند. باید از جنایتکاران تملق میگفت و گاهی کشورش را مسخره میکرد تا به هدفش برسد».
آقای ک. با حواسپرتی گفت: «البته! رفتار او در این مورد صحیح بوده.» و خواست از من خداحافظی بکند. با وجود این من آستینش را کشیدم و با عصبانیت داد زدم: «پس چرا بعد از مراجعت با چنین تحقیری روبرو شد؟»
آقای کوینر از کسانی که خود را به دست طالع میسپرند خواهش کرد به طالعبین خود از روز بهخصوصی در گذشته بگویند که در آن روز برای آنان خوشبختی یا بدبختی خاصی رخ داده. چون وضع ستارهها قاعدتاً باید به طالعبین امکان این را بدهند تا بتواند تا حدی وقوع رویداد مذکور را تعیین کند. کوینر با این حکمت خود، باز هم اقبال چندانی بهدست نیاورد. چون طالعباوران از طالعبین خود اطلاعاتی راجع به سعد یا نحس بودن ستارهها کسب کردند که با حادثه موردنظر سؤالکننده سرمویی مطابقت نداشت. ولی بعد از این ماجرا باز هم طالعباوران از رو نرفتند و با عصبانیت گفتند: «خب معلوم است که ستارهها صرفاً مکان معینی دارند که در نهایت ممکن است تا حدی با تاریخ موردنظر همخوان باشند.» آقای کوینر از این برخوردشان دچار شگفتی شد و سؤال دیگری مطرح کرد، سؤال این بود:
«برای من هم هیچ روشن نیست که چرا باید فقط انسان، در میان این همه آفریده، از صور فلکی سیارات تأثیر بگیرد. ذرهای تردید ندارم چنین نیروهایی حیوانات را نیز از قلم نمیاندازند. اما چه اتفاقی میافتد وقتی شخص معینی که فیالمثل ستارهاش دلو است، با ککی لابهلای لباسهایش که ستارهاش ثور است، در یک رودخانه غرق شود؟ بعید نیست کک نیز با او غرق شود، هرچند وضع فلکی طالعاش قاعدتاً باید سعد باشد. این است که از موضوع طالعبینی و این حرف ها اصلاً خوشم نمیآید.
آقای ک. و نتیجهگیری
روزی آقای ک. برای یکی از دوستانش سؤال زیر را مطرح کرد:
من مدت کوتاهی است با مردی که روبروی خانهام زندگی میکند معاشرت دارم. حالا دیگر حوصله ندارم با او معاشرت کنم. با وجود این نه دلیلی برای ادامهی معاشرت دارم و نه دلیلی برای قطع آن. تازگی کاشف به عمل آمده که آن مرد اخیراً خانهی کوچکی را که تابهحال صرفاً در آن مستأجر بود، خریده و فوراً درخت آلوی مقابل پنجرهاش که جلوی نور را میگرفت قطع کرده، در حالی که آلوهایش هنوز نارس بودند. آیا میتوانم این عمل را دستکم از نظر ظاهری یا اقلاً از نظر باطنی دلیلی برای قطع معاشرتم با وی تلقی بکنم؟
من دیگر معاشرتم را با یارو قطع کردم. فکرش را بکنید، او ماهها پیش از صاحب سابق خانه مرتب درخواست میکرد، درخت آلویی که جلوی نور را میگرفت قطع کند. ولی مرد صاحبخانه دلش نمیخواست این کار را بکند، چون دوست داشت درخت همچنان بار بیاورد. و حالا که خانه متعلق به آشنای من است واقعاً سفارش کرده درخت را که هنوز پر از میوههای نارس بود قطع کنند! من هم معاشرتم را با او به خاطر این کارف نسنجیده و بیحاصلاش قطع کردهام.
آقای متفکر اغلب رفیقهاش را به خاطر اینکه اهل تجملات و زلم زیمبو است، سرزنش میکرد. یک بار در خانهاش چهار جفت کفش پیدا کرد. رفیقهاش پوزش خواست و در بیان دلیلش گفت: «من چهار رقم پا دارم.»
آقای کوینر لازم نمیدید در کشور خاصی زندگی کند.
میگفت: «من همه جا میتوانم گرسنگی بکشم.»
«چرا من در این لحظه ناسیونالیست شدم؟ برای اینکه با یک ناسیونالیست روبرو شدم. اما صرفاً به همین دلیل هم که شده باید حماقت را ریشهکن کرد، چون هر چیزی را هم که با آن روبرو شود احمق میکند.»
** این داستانها با ۱۴۰ داستان دیگر از برشت به زودی در کتابی با عنوان «فیل» در نشر مشکی منتشر میشود.
0 نظرات:
ارسال یک نظر