Home » Archives for 10/26/11
۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه
پنج مشکل برای نوشتن حقیقت
3.هنر در تبدیل حقیقت به سلاحی کارا
اگر ضرورتی برای بیان حقیقت وجود داشته باشد، به دلیل پیامدهایی است که برای زندگی عملی در بردارد. از آن دسته از حقایقی که به هیچ نتیجه ای نمی رسد، یا تنها به نتایج اشتباه آمیز می انجامد، می توانیم به نظریۀ رایجی اشاره کنیم که می گوید رژیم بربر در برخی کشورها حاصل بربریت است. بر پایۀ چنین بینشی، فاشیسم محصول تهاجم بربریتی بوده که در این کشورها فراگیر شده و می بایستی کمابیش آن را با رویدادی طبیعی برابر بدانیم. بر پایۀ چنین بینشی، فاشیسم سومین راه است، به این معنا که با پشت سر گذاشتن سرمایه داری و سوسیالیسم، راهی جدید را بین این دو پیشنهاد می کند. چنین بینشی بر این باور است نه تنها سوسیالیسم بلکه نظام سرمایه داری نیز می توانست بی آن که فاشیسم به وجود بیاید، تداوم پیدا کند. روشن است که نظریۀ فاشیسم، تسلیم در برابر فاشیسم است. فاشیسم مرحله ای تاریخی از نظام سرمایه داری بوده، یعنی در عین حال حاوی چیزی تازه و قدیمی می باشد. در کشورهای فاشیست، سرمایه داری تنها در شکل فاشیستی آن وجود دارد. فاشیسم تنها می تواند به عنوان بی شرمانه ترین و ظالمانه ترین و عوام فریب ترین نوع سرمایه داری مطرح شده و به همین دلیل باید با آن مقابله شود. به این ترتیب اگر اعلام می کنیم که دشمن فاشیسم هستیم، چگونه باید از حقیقت فاشیسم حرف بزنیم و از نظام سرمایه داری که منشأ اصلی آن بوده است، حرف نزنیم؟ پرسش این جاست که چنین حقیقتی چگونه می تواند در زمینۀ عملی تأثیر گذار باشد؟
پنج مشکل برای نوشتن حقیقت 1935
کاربرد دیرینۀ تجارت اشیاء مکتوب، طی قرون و اعصار در بازار افکار و بازنمایی نوشتاری نویسندگان را از تعیین سرنوشت کار خود معاف داشته است، و آنها بر این باور بوده اند که رابط ها، مشتریان یا حامیان نوشته هایشان را به همه منتقل می کنند. نویسنده فکر می کرده است که : «من حرف می زنم و هر کسی که دلش بخواهد گوش می کند». در واقع او می نوشته است و آن کسانی که می توانستند بهای آن را بپردازند، نوشته های او را می خواندند. آن چه را که نویسنده می نوشته به دست همگان نمی رسیده و آنهایی هم که خریداری می کردند الزاما همۀ حرف های او را نمی خواستند بشنوند. این موضوعی است که پیش از این خیلی چیزها دربارۀ آن گفته شده، ولی نه به اندازۀ کافی. در این جا من تنها به یک نکتۀ خاص اشاره خواهم داشت و آن هم این است که نوشتن یعنی برای کسی نوشتن، به همین سادگی. در نتیجه نمی توانیم حقیقت را بی آن که مخاطبی داشته باشیم بنویسیم، باید حتما مخاطبی داشته باشیم و برای کسی بنویسم که او بتواند با آن کاری انجام دهد. فرایند بازشناسی حقیقت، برای نویسنده و خواننده یکسان است. برای بیان مطالب خوب، باید خوب گوش کرد و چیزهای خوب شنید. آن کسی که می خواهد حقیقت را بگوید، باید آن را سنجیده و حساب شده بگوید و آن کسی هم که آن را می شنود باید به همین نسبت حقیقت شنیده شده را ارزیابی کند. برای ما نویسندگان خیلی مهم است که بدانیم برای چه کسی حقیقت را می نویسیم و از چه کسی حقیقت را شنیده ایم. ما باید حقیقت را دربارۀ انبوهی از چیزهای بد، برای آنهایی که این چیزها برای آنها از بدترین است حرف بزنیم، ما حقیقت را باید از آنها بیاموزیم. مخاطب هایمان را نباید تنها از بین افرادی انتخاب کنیم که عقیدۀ خاصی دارند، بلکه باید برای آنهایی بنویسیم که به دلیل وضعیتشان دارای چنین عقیده ای هستند. به این ترتیب مخاطبان شما دائما در حال تحول خواهد بود. حتی با شکنجه گران، در صورتی که دیگر به خاطر هر اعدامی پاداشی دریافت نکنند، و یا حرفۀ شان بیش از پیش به مخاطره برخورد کرده باشد، می توانیم حرف بزنیم. دهقانان «باواروآ» علیه تحولات اجتماعی بودند، ولی وقتی جنگ به درازا کشید و جوان هایی که به خانه باز می گشتند جایی در مزرعه نمی یافتند، توانستند آنها را جذب انقلاب کنند. برای نویسنده خیلی مهم است که لحن و آهنگ خاصی برای بیان حقیقت بیابد. معمولا، لحن و آهنگ هایی را که می شنویم ملایم، شکوه آمیز بوده و گویی که نمی خواهند حتی به یک مورچه هم آسیب برسانند. شنیده چنین شیوه های ملایمی، خصوصا وقتی که فرد در فقر زندگی می کند، زندگی او را به فقر بیشتری می آلاید. این لحن آهنگ آنهایی است که بی شک دشمن نیستند ولی هم راه نیز نیستند. حققیت مبارزه جو، رزمنده است و تنها علیه دروغ مبارزه نمی کند، بلکه عالیه آنهایی که چنین دروغ هایی را دامن زده اند نیز مبارزه می کند.
پنج مشکل برای نوشتن حقیقت
1935
بخش 5
5. ترفند برای گسترش حقیقت بین بیشترین تعدادخیلی ها مغرور از شهامتی که برای گفتن حقیقت داشته اند، خوشبخت از یافتن حقیقت، و خسته، شاید، از ساخت و پرداخت آن برای فراهم آوردن شکل مطلوب، بی صبرانه منتظرند که به دست آنهایی برسد که از منافعشان دفاع شده است. ولی به هیچ عنوان به فکرشان خطور نمی کند که در انتشار نوشته هایشان ترفند کارایی را به کار ببندند. در تمام قرون و اعصار برای افشای حقیقت، به ویژه در دوران هایی که ممنوعیتی بر آن سایه افکنده باشد، از ترفند استفاده کرده اند. کنفوسیوس یک تقویم ملّی را دستکاری کرد. برای دستکاری تقویم، او تنها برای کلمات جایگزین های دیگری انتخاب می کند، در جایی که نوشته شده بود : «کوآن، از صاحب منصبان، وان فیلسوفی که این و آن را گفته بود کشت...»، به شکل دیگری می نویسد، مثلا «کشت» را به شکل «به قتل رساند» می نویسد. زیرا که فلان حاکم مستبد مورد سوء قصد قرار گرفته بوده و عده ای را به این بهانه می کشته است. با چنین ترفندی، کنفوسیوس نگرش نوینی را در تاریخ ابتداع می کند. در دوران ما، بسیاری واژگان که در بازی زبانی طبقۀ حاکم به کار بسته می شود، به صرف چنین کاربردهایی ابهامات متنوعی را دامن می زند، و می بایستی برای از میان برداشتن هالۀ رمزآمیز و تقلبی آن، واژگان دیگری را به جای آن به کار برد، به عنوان مثال «املاک زمینی» به جای «زمین» و یا «مردم» به جای ملّت. واژۀ ملّت گواه بر مجموعه ای از منافع مشترک است،
داوری دربارۀ یک کتاب
من با هانز لاپمن(1) روی یک کشتی مسافربری آشنا شدم، و در آنجا بود که او کتابش را دربارۀ اردوگاه ها در اختیارم گذاشت. او اعتراف کرد که به دلیل بیماری اش به مواد مخدر روی آورده و با اظهار نگرانی از من پرسید که آیا در صورتی که آشکار شود که او مواد مخدر مصرف می کرده، نوشته هایش را بی ارزش نخواهد ساخت؟ زیرا معمولا باورها بر این است که افراد معتاد قادر به قبول هیچ مسئولیتی نیستند. در مورد پرسش او فکر کردم و به او گفتم : «کتاب شما به نظر من مفید است زیرا حقیقت را بیان می کند. حال این که شما آن را چگونه نوشته اید از دیدگاه من هیچ اهمیتی ندارد. افرادی هستند که حتی یک قطره شراب هم ننوشیده اند و گوشت هم نمی خورند ولی چیزهایی دربارۀ خودشان می نویسند که دیوانگی محض است، می توانستند کمی گوشت بخورند ولی به جای این که دیگران را به توپ ببندند، کمی کره به آنها بدهند که به نانشان بمالند. اگر از چنین افرادی بتوان حتی یک کلمه به ضرب مستی الکل بیرون کشید، آیا باید الکل را ممنوع کرد؟ ولی من فکر می کنم که اگر تمام الکل های جهان را هم در حلق چنین افرادی بریزند حتی یک کلمه حقیقت هم از زبان آنها بیرون نخواهد آمد. من با این که شما خودتان را به مواد مخدر ببندید موافق نیستم، و فکر نمی کنم که خود شما هم با چنین کاری موافق باشید، ولی در هر صورت مهم این است که شما کتابی نوشته اید که حقیقتی را آشکار می سازد و برای من نیز ارزش این کتاب به همین حقیقتی بستگی دارد که بیان کرده است. پس من هم دربارۀ آن حرف خواهم زد».
سخنرانی در نخستین کنگرۀ بین المللی نویسندگان برای دفاع از فرهنگ (ژوئن 1935)
نکات مهم و دقیق دربارۀ مبارزه علیه بربریتژوئن 1935رفقا، بی آن که مدعی طرح مسائل خیلی بی بدیل باشم، می خواهم مطالبی دربارۀ مبارزه علیه نیروهایی بگویم که امروز در پی خفه کردن فرهنگ در خون و ابتذال است و به عبارت دیگر راه تنفس باقیماندۀ فرهنگی را در چنگ می فشارد که پس از یک قرن استثمار هنوز بر جا مانده است. می خواهم توجه شما را تنها به یک نکته جلب کنم، که از دیدگاه من، در صورتی که بخواهیم علیه این نیروها مبارزه کنیم و خصوصا وقتی که بخواهیم آن را تا نتیجۀ نهایی ادامه دهیم، باید برایمان کاملا روشن گردد.نویسندگانی که با تمام وجودشان از فاشیسم بیزارند و از چنین واقعیتی ابراز وحشت می کنند، و همین احساس را در دیگران نیز مشاهده می کنند، با این وجود در موقعیت مبارزه با چنین وضعیت هولناکی نیستند. بسیاری بر این باور هستند که توصیفات و خصوصا نبوغ ادبی و اظهار نفرت صادقانه برای مؤثر ساختن بازنمایی های ادبی کافی خواهد بود. از همین رو توصیفات و صحنه پردازی ها اهمیت زیادی پیدا می کنند. نشان می دهند که جنایت صورت گرفته، و می گویند ببینید! چنین وقایعی پذیرفتنی نیست و نباید صورت بگیرد، انسان ها را می کشند، چنین جنایاتی نباید ادامه پیدا کند، توضیح و تفسیر های بلند به چه کار می آید؟ مردم بر می خیزند و دژخیمان را به سزای اعملشان می رسانند. ولی رفقا، ما به توضیح و تفسیر نیازمندیم.
سخنرانی در دومین کنگرۀ بین المللی نویسندگان برای دفاع از فرهنگ
ژوئیه 1937اکنون چهار سال است که در کشور من رویدادهای هولناکی تکوین یافته که فرهنگ را در تمام جلوه گاه هایش به ورطۀ نابودی کشانده است. فجایعی که فاشیسم به آن دامن زد، فورا موجب اعتراض های شورانگیزی را در بخش بزرگی از جهان گردید. با این وجود، بنیادهای چنین فجایعی بر بسیاری از آنانی که انباشته از احساس تنفر هستند کاملا در پردۀ ابهام باقی مانده است. اگر چه از برخی رویدادها مطلع شدیم ولی به هیچ عنوان مفهوم بنیادی آن را که برای مرگ و زندگی فرهنگ تصمیم می گرفت، درنیافتیم.رویدادهای دهشتناک اسپانیا، بمباران شهرها و روستاهای بی دفاع، قتل عام مردم، چشم و گوش های مردم را بیش از پیش به روی مفهوم چنین رویدادهایی باز کرده است. رویدادهای دیگری که تنها ظاهرا مرگبار به نظر نمی رسد در کشورهایی مانند کشور من یعنی جایی که فاشیسم به قدرت رسیده است در شرف تکوین است. مردم با نگاه به چنین رویدادهایی، منشأ و دلیل مشترکی را که در تخریب گرنیکا و به همین گونه اشغال مرکز سندیکاهای آلمان در ماه می 1933 وجود داشت،کشف کرده اند. فریاد آنهایی که در میدان های عمومی کشته شدند، با فریاد افراد ناشناس رساتر می گردد، و فریاد آنهایی را که در پشت حصارهای و زیرزمین های گشتاپو هستند و نمی توانیم بشنویم : دیکتاتورهای فاشیست همان روش هایی را که علیه پرولتاریای خودشان به کار بردند، علیه پرولتاریای خارجی نیز به کار بستند، آنها با مردم اسپانیا به همانی شیوه ای رفتار می کنند که گویی آلمانی و یا ایتالیایی هستند. وقتی دیکتاتورهای فاشیست پارک هواپیما ایجاد می کنند، مردم داخل کره ندارند و مردم خارج سهمشان بمب خواهد بود. مرکز سندیکاها به این علت بر پا شده بود که مردم کره داشته باشند و نه بمب : در آن جا را بستند. چه کسی می تواند باور نداشته باشد که دیکتاتورها روش مشابهی برای به خدمت گرفتن لشگرهای جنگی و روند نیروی کار به کار می بندند: و لشگر نظامی و لشگر غیر نظامی متشکل از داوطلبان کار را به دست سرمایه می سپارند؟
وقتی که حملۀ همه جانبه علیه مواضع اقتصادی و سیاسی طبقات کارگری آلمان و ایتالیا صورت گرفت، وقتی که آزادی اتحاد کارگری، آزادی بیان اندیشه در رسانه ها و دموکراسی زیر فشار قرار گرفت، چنین مواردی در مجموع به معنای حملۀ همه جانبه علیه فرهنگ است.
تخریب سندیکا فورا در ردیف تخریب کلیسا و یا دیگر بناهای تاریخی قرار نگرفت. و با این وجود در این جا بود که تمامیت فرهنگ در مرکزیت آن مورد حمله قرار گرفت.
وظیفۀ اصلی نویسندگان ضد فاشیست
[نامه به هیئت عمومی اتحاد برای دفاع از نویسندگان آلمانی در فرانسه]
همکاران گرامی، اخیرا شنیدم که گفتگوهای مهمی به از هم گسیختگی و انشعاب بین نویسندگان در تبعید انجامیده است. برخی بر این عقیده هستند که مبارزه می تواند بدون کمونیست ها ادامه پیدا کند. به این نویسندگان باید یادآور شوم که کمونیست هایی که بین ما هستند، فداکاری های بسیاری برای بازگرداندن صلح و دموکراسی در آلمان انجام داده اند. فکر نمی کنم که در خواست بیهوده ای باشد که از تمام ضد فاشیست ها بخواهیم که به همین اندازه تلاش کنند. در این دوران به هم ریخته، وظیفۀ اصلی نویسندگان ضد فاشیست تلاش برای تشخیص امر اصلی و فرعی است. در نتیجه، تنها امر اساسی مبارزۀ خستگی ناپذیر و دائمی علیه فاشیسم در گسترده ترین سطح ممکن است.با ارادت رفیقانهبرتولت برشت18 اکتبر 1937
اثر هنری متوسط
اگر تنها به آثار خیلی بزرگ بپردازیم، چیزی از ادبیات درنخواهیم یافت. آسمانی که تنها ستاره های خیلی بزرگ را به نمایش بگذارد، آسمان نیست. روشن است که آن چه را که در آثار گوته می یابیم، در آثار لنز (ژاکوب لنز نمایشنامه نویس آلمانی قرن هجدهم) نمی توانیم پیدا کنیم، ولی آن چه را هم که در آثار لنز مشاهده می کنیم، در آثار گوته نمی یابیم. به هیچ عنوان امر مسلمی نیست که الزاما آثار نبوغ متوسط از شاهکارها چیز کم داشته باشد. آثار متوسط نیز می تواند به سهم خود کامل باشد. برخی از آنها، آنهایی که شهرت کمتری دارند، تنها برای نوشتن دچار کمبود وقت بودند و نتوانستند به آثار خود گسترش دهند، یا به دلایل دیگر، مانند بی پولی و نداشتن رابطه و یا اعصاب قوی.
ولی برخی دیگر که هیچ هنری به جز لیسیدن چکمه نداشتند، به عنوان بزرگترین معرفی شدند. از سوی دیگر عادت بدی که در مورد تقلیل ادبیات آلمان به گوته، شیلر و هاین وجود دارد ناشی از کمبود وقت بوده است. در هر صورت آنهایی که فراتر از این سه نویسنده چیزی نمی دانند، که به خاطر کمبود وقت بوده باشد و یا به دلیل دیگری، باید بدانند که چیزی دربارۀ ادبیات آلمان نمی دانند.
نوشته ها : دربارۀ سیاست و جامعه
در دورانی که هیتلر هنوز توسط قدرت های بزرگ مورد حمله قرار نگرفته بود و صداهایی از خارج او را تشویق می کردند – که برخی از آنها هنوز که هنوز است به خاموشی نگراییده – تمام دنیا دقیقا می دانستند که او از درون مورد حمله قرار گرفت، و دشمنانش را «آلمان دیگر» می نامیدند. پناهندگانی که بسیاری از آنها در اذهان عمومی شناخته شده بودند، روزنامه نگارانی که برای تعطیلات می آمدند، از همین آلمان دیگر حرف می زدند، و واقعا آلمان دیگری وجود داشت. هیچ گاه رژیم هیتلری بیش از نیمی از آراء را به دست نیاورد، و حضور دستگاه فشار و اختناق پلیسی که جهان هرگز به خود ندیده، گواه بر این واقعیت است که مخالفان رژیم منفعل نمانده اند. هیتلر پیش از ویران کردن کشورهای دیگر، کشور خودش را ویران کرد و وضعیت اسفناک لهستان، یونان یا نروژ تنها اندکی بدتر از خود آلمان است. هیتلر از بین شهروندان آلمانی اسیر جنگی گرفت : در اردوگاه ها چندین ارتش تمام عیار را نگهداشته بود. در سال 1939، شمار آنها به دویست هزار نفر می رسید، یعنی بیش از آن چه روس ها در جبهۀ استالینگراد آلمانی به اسارت گرفتند. این دویست هزار نفر تمام «آلمانی های دیگر» (مترجم : یعنی آلمانی هایی که از هیتلر دفاع نمی کردند و احتمالا یهودی های آلمان) را تشکیل نمی دادند، بلکه بخشی از نیروهای آنها بودند.
«آلمان دیگر» در جنگ فعلی نتوانست هیتلر را متوقف کند، یعنی جنگی که او را در مقابل قدرت های بزرگ قرار می داد. به این ترتیب «آلمان دیگر» به فراموشی سپرده شد و بسیاری وجود چنین آلمانی را تردید آمیز تلقی کرده و برخی دیگر کاملا آن را بی معنی دانسته اند. یکی از دلایل چنین نگرشی، این بود که کشورهای دموکراتیک در جنگ می بایستی با تصوراتی که پیرامون قدرت ارتش هیتلری وجود داشت مبارزه کنند. برخی قدرت های حاضر در صحنه «آلمان دیگر» را با بدبینی نگاه می کردند، چرا که اگر چه هیتلری نبود ولی ممکن بود سوسیالیست باشد. از سوی دیگر، آنهایی که از دوستان این «آلمان دیگر» و حتی از آنهایی که به آن تعلق داشتند به نحو دیگری اظهار نگرانی می کردند.
اشتراک در:
پستها (Atom)